درباره ما


به وبلاگ من خوش آمدید

پیوند روزانه

حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
خرید پرده اسکرین
قیمت تشک طبی سفت
کاشی رستوران

جستجو

"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!



طراح قالب


Www.LoxBlog.Com

Main

My profile

Log out


دنیای کودکان

شعر را دوست داره
موضوع: <-PostCategory->

   
 
مامان جونم، معلّمه
دوسش دارم یه عالمه
صبح ها می ره به مدرسه
به بچّه ها خوب می رسه
قصّه و شعر، خوب بلده
هر كی بخواد یادش می ده
می رم كنارش می مونم
دلم می خواد شعر بخونم


 

نوشته شده توسط :صدف | لينک ثابت |شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,|

لباس صورتی
موضوع: <-PostCategory->

یک لباس صورتی در خیالم بافتم

نقشه خورشید را روی آن انداختم

love

یک کبوتر, آن طرف با پر و بال سفید

آشیانه کرده بود بر درخت سبز بید

love

در کنار آن درخت چشمه بود و رود و سنگ

آن خیال صورتی شد لباسی رنگ رنگ

نوشته شده توسط :صدف | لينک ثابت |شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,|

وینکس
موضوع: <-PostCategory->

 

 

نوشته شده توسط :صدف | لينک ثابت |شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,|

باربی
موضوع: <-PostCategory->

نوشته شده توسط :صدف | لينک ثابت |پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:,|

پوووووووووو
موضوع: <-PostCategory->

 

نوشته شده توسط :صدف | لينک ثابت |پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:,|

کایلو
موضوع: <-PostCategory->

نوشته شده توسط :صدف | لينک ثابت |چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,|

شغال کوچولو کجایی؟
موضوع: <-PostCategory->

 
شغال کوچولو کجایی؟

 

یکی بود، یکی نبود. شغال کوچولویی بود که در یک جنگل زندگی می کرد. او هر روز به آبگیر می رفت، کمی آب می نوشید و از آبگیر ماهی می گرفت و می خورد.

یک روز عصر، وقتی شغال کوچولو به آبگیر رفت، فلامینگو را دید. شغال کوچولو بعضی وقت ها او را می دید و با هم سلام و علیک داشتند.

فلامینگو کمی عجول بود. ماهی ها را چند تا چند تا می گرفت و قورت می داد. آن روز هم وقتی شغال کوچولو او را دید، فلامینگو سه تا ماهی را یک جا قورت داده بود. داشت خفه می شد. چشمانش از حدقه بیرون زده بود و با صدای گرفته ای کمک می خواست.

شغال کوچولو گفت: «تو چرا این طوری غذا می خوری؟ چند بار به تو گفتم ماهی ها را یکی یکی بخور؟!»

بعد با عجله رفت و چوبی پیدا کرد. آن را توی دهان فلامینگو فرو کرد. چوب را آن قدر فشار داد تا ماهی ها پایین رفتند و راه گلوی فلامینگو باز شد.

فلامینگو نفس راحتی کشید و گفت: «وای ... داشتم می مردم!»

شغال گفت: «از بس که لقمه های بزرگ بر می داری! اینکه وضع غذا خوردن نیست.»

فلامینگو از شغال تشکر کرد و پرواز کرد و رفت. از آن روز فلامینگو و شغال با هم دوست شدند، آن ها هر روز به آب گیر می رفتند. مدتی با هم حرف می زدند و ماهی می خوردند. فلامینگو هم دیگر ماهی ها را یکی یکی می خورد.

یک روز شغال کوچولو به آب گیر نیامد. فردا و پس فردا هم پیدایش نشد. چهار روز گذشت و خبری از شغال کوچولو نشد. فلامینگو با خود گفت: «چی شده؟ چرا شغال کوچولو به آب گیر نمی آید؟ باید بروم و پیدایش کنم.»

بعد رفت و از این و آن نشانی لانه شغال کوچولو را پرسید. پرسان پرسان لانه اش را پیدا کرد. جلوی لانه رفت و شغال کوچولو را صدا زد. او بیرون آمد و از دیدن فلامینگو خوشحال شد.

فلامینگو پرسید: «شغال جان چطوری؟ چرا دیگر به آب گیر نمی آیی؟ دلم برایت تنگ شده.»

شغال کوچولو گفت: «نمی توانم بیایم. مادرم مریض است. از او مراقبت می کنم.»

فلامینگو داخل لانه شد. خانم شغاله گوشه ای دراز کشیده بود. ضعیف و لاغر بود.

فلامینگو مدتی آنجا ماند و بعد خداحافظی کرد و رفت. با خود گفت: «مادر شغال کوچولو که مریض است. خودش هم مجبور است پیش مادرش بماند و از او پرستاری کند. پس چطوری غذا پیدا می کنند؟»

فردای آن روز فلامینگو باز به لانه شغال کوچولو رفت. وقتی شغال کوچولو از لانه بیرون آمد، دید فلامینگو چند تا ماهی چاق و چله برای او و مادرش آورده است. شغال کوچولو از او تشکر کرد و گفت: راضی به زحمتت نبودم فلامینگو جان! نوک و بالت درد نکند.»

از آن روز به بعد، فلامینگو هر روز به لانه شغال کوچولو می رفت. برای او و مادرش ماهی می برد و مدتی آنجا می نشست.

بالاخره خانم شغاله حالش خوب شد و شغال کوچولو دوباره توانست به آب گیر برود. شغال کوچولو، فلامینگو را بهترین دوستش می داند. فلامینگو هم همین طور.

نوشته شده توسط :صدف | لينک ثابت |چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,|

سمنو، آی سمنو
موضوع: <-PostCategory->

 
سمنو، آی سمنو سرکه و سماغ و سنجد، سکه و سیب و سیر نیستم. خوردنی وخوشمزه ام.

سلام. من یکی از سین های سفره ی هفت سین هستم.

 

حالا می تونید اسممو بگین؟

 درسته، من سمنو هستم. یک غذای خوشمزه که رنگم قهوه ای پررنگه.

منو از آرد و گندم درست می کنند و برای درست کردنم اصلاً لز شکر استفاده نمی کنند. ولی خیلی شیرین و لذیذم.

بعضی ها فقط منو توی سفره ی هفت سین می ذارند. اونایی که منو نمی خورند ضرر می کنند چون من خیلی پر فایده و با خاصیت هستم.

من یه عالمه ویتامین و پروتئین، کلسیم، پتاسیم، آهن و فسفر دارم. اگه منو بخورید همه ی اون چیزایی را که دارم به شما می دم تا شما هم قوی و پر زور بشید.

من برای موها و پوستاتون خیلی خوبم.

اگه می خواید قد بلند بشید حتماً منو بخورید، تازه من برای استخوناتونم خیلی مفیدم.

حالا که فهمیدید من چه غذای باارزشی هستم حتماً از ماماناتون بخواید منو براتون درست کنه یا بخره.

 

نوشته شده توسط :صدف | لينک ثابت |چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,|

مزرعه‌ی گندم
موضوع: <-PostCategory->

 

مزرعه‌ی گندم

 

دهقان زحمت کش از مدتها پیش زمین رو شخم زده بود و خاکهای سفت زمین رو نرم کرده بود. تا زمین آماده ی کاشت گندم بشه .بعد از مدتی بذرهای گندم رو روی زمین پاشید و بهشون آب داد .بذرها کم کم جوونه زدن و سبز شدن و به زحمت خودشونو از زیر خاک بیرون کشیدن .دهقان مهربون هر روز به جوونه های گندم سر می زد و اونها رو آبیاری و نگهداری می کرد .تا اینکه عید از راه رسید و هوا بهتر و بهتر شد گندم ها دیگه بلند قد و طلایی شده بودن و زیر نور خورشید می درخشیدن .

هر روز نوروز که می گذشت برای گندم ها یه عید بزرگ بود .روز های عید بهترین روزهای مزرعه ی گندم بود .تا اینکه تعطیلات عید به آخر رسید و روز سیزده به در رسید .گندم ها دیدن امروز با روزهای دیگه فرق داره . دسته دسته آدمها می یان کنار مزرعه ی گندم و مشغول تفریح و بازی می شن .گندم ها از شادی مردم مخصوصا از بازی بچه ها خوشحال می شدن توی وزش آروم باد تکون می خوردن و می رقصیدن.

همه چیز خوب و خوش و خرم بود تا اینکه یه دفعه چند تا پسر بچه ی شیطون دویدن توی گندما و شروع به بازی، کردن . گندمهای بیچاره زیر دست و پا له می شدن و جیغ می زدن اما کسی توجهی نمی کرد .اون طرف تر هم چند تا دختر بچه ی بی دقت داشتن با کندن گندمها برای خودشون دسته گل درست می کردن . گندما از ناراحتی شروع به گریه و زاری کردن .باد صدای گریه ی گندمارو به گوش دهقان مهربون رسوند و دهقان سراسیمه به سمت مزرعه ی گندم اومد .دهقان بچه ها رو از مزرعه بیرون کردو با ناراحتی دید بعضی از گندمها دست و پا آسیب دیدن و بعضی هاشون روی زمین افتادن و دیگه نمی تونن بلند شن و ...

دهقان با مهربونی به تک تک گندمها رسیدگی کرد و ازهمشون معذرت خواهی کرد. بعد یه سبد شیرینی که از آرد گندمهای سال گذشته پخته بود به بچه های کنار مزرعه ی گندم داد و گفت : این شیرینیهای خوشمزه محصول همین گندمها هستند. اگه نون و شیرینی و خیلی از غذاهای خوشمزه ی دیگه رو دوست دارید همیشه مواظب گندم ها باشید. به جای اینکه گندمها رو لگد کنید کنارشون بایستید و عکسهای یادگاری بیندازید.بچه ها از این پیشنهاد استقبال کردن و کلی عکس یادگاری انداختن.

اون روز گندم ها توی عکسهای یادگاری زیادی ،کنار بچه ها ،ژست گرفتن و لبخند زدن .شما چرا اخم کردید زود باشید لبخند

نوشته شده توسط :صدف | لينک ثابت |چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,|

موضوع: <-PostCategory->

آن جا که لبریز
از عطرگل هاست
هم مسجد شهر
هم خانه ی ماست

رفته مؤذن
بالادوباره
گفته اذان را
روی مناره

من میروم با
مامان و بابا
با مُهر و تسبیح
حالا به آن جا

مردم رسیدند
خوش حال و پرشور
درخانه برپاست
مهمانی نور
برچسب عنوان2
مقدار عنوان2
 
HyperLink
 
آن جا که لبریز
از عطرگل هاست
هم مسجد شهر
هم خانه ی ماست

رفته مؤذن
بالادوباره
گفته اذان را
روی مناره

من میروم با
مامان و بابا
با مُهر و تسبیح
حالا به آن جا

مردم رسیدند
خوش حال و پرشور
درخانه برپاست
مهمانی نور
برچسب عنوان2
مقدار عنوان2
 
HyperLink
 
آن جا که لبریز
از عطرگل هاست
هم مسجد شهر
هم خانه ی ماست

رفته مؤذن
بالادوباره
گفته اذان را
روی مناره

من میروم با
مامان و بابا
با مُهر و تسبیح
حالا به آن جا

مردم رسیدند
خوش حال و پرشور
درخانه برپاست
مهمانی نور
برچسب عنوان2
مقدار عنوان2
 
HyperLink
 
آن جا که لبریز
از عطرگل هاست
هم مسجد شهر
هم خانه ی ماست

رفته مؤذن
بالادوباره
گفته اذان را
روی مناره

من میروم با
مامان و بابا
با مُهر و تسبیح
حالا به آن جا

مردم رسیدند
خوش حال و پرشور
درخانه برپاست
مهمانی نور
برچسب عنوان2
مقدار عنوان2
 
HyperLink
 
آن جا که لبریز
از عطرگل هاست
هم مسجد شهر
هم خانه ی ماست

رفته مؤذن
بالادوباره
گفته اذان را
روی مناره

من میروم با
مامان و بابا
با مُهر و تسبیح
حالا به آن جا

مردم رسیدند
خوش حال و پرشور
درخانه برپاست
مهمانی نور
برچسب عنوان2
مقدار عنوان2
 
HyperLink
 

نوشته شده توسط :صدف | لينک ثابت |چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,|



موضوعات

لینک دوستان

ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای کودکان و آدرس sadafjoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو دفتر

فروردين 1391


نویسنده وبلاگ :

صدف

آمار سایت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

کد های جاوا

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 23
بازدید کل : 18022
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

اسript type="text/javascript" src="http://LoxBlog.Com/fs/clocks/11.js">ر تصادفی -->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


idth="170">

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
="0" dir="ltr">

<-PollName->

<-PollItems->


Copyright by © www.LoxBlog.Com & Sharghi.net & NazTarin.Com